به هوای

ساخت وبلاگ

به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری

به عشق بودنم آمدی و گفتی عاشقم هستی ، گفتی مثل دیگران بی وفا

نیستی و تا آخرش با من هستی

اینک نه تو را میبینم نه عشقی از تو را

اینک نه وفا را میبینم و نه محبتی از تو

حالا تنها خودم را میبینم و چشمهای خیسم را ، اینک تنها قلبی شکسته را

در سینه حس میکنم که

بدجور پشیمان است که چرا به تو دلبسته

آمدی و یک یادگاری تلخ در قلبم گذاشتی و اینک هوای قلبم را با حضورت

سرد کردی

نمیخواهم دیگر با غروب روبرو شوم ، غروب همان آتشی است که در این

لحظه های تنهایی بیشترمیسوزاند دلم را

خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم ، خیلی دلم میخواهد عاشقی را از قلبم

دور کنم ،اما نمیتوانم!

آینه را از من دور کنید ، طاقت ندارم ببینم چهره ی پریشانم را

پنجره را ببندید ، تحمل ندارم ببینم آن غروب پر از درد را...

دنیای پزشکی...
ما را در سایت دنیای پزشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8vyberc بازدید : 172 تاريخ : چهارشنبه 11 ارديبهشت 1398 ساعت: 21:49